روزی پیرمردی به همراه دختری که رویش را با چادر پوشانده بود و وی را روی زمین میکشید وارد صحن روضه منوره حضرت رضا شد. جلوی او را گرفتم و پرسیدم با این وضع کجا میخواهی بروی. جواب داد این دخترم است و برای گرفتن شفا به محضر حضرت میبرم. با درخواست من صورتش را باز کرد و شگفت زده دیدم که وی مُرده است و بی روح میباشد. برای اطمینان بیشتر به چند نفر از خادمان خانم گفتم که او را معاینه کنند
حضرت ,رضا ,وی ,میباشد ,اطمینان ,نفر ,او را ,است و ,وی مُرده ,که وی ,دیدم که
درباره این سایت